همهشان قدهایشان بلند است اسمورودینکا.
همهشان دراز شدهاند. من اما هنوز شانزدهسالهام. حالا از همهشان کوچکترم. پسرخالهام، برادرِ زنداداشم، خواهرِ زنداداشم، پسرعمهام، همهشان یکهو دراز شدهاند، من اما ماندهام همچنان اینجا.
در پی تو،
که از همان ابتدا دراز بودهای.
همهشان رفتهاند پی زندگیهاشان، برای خودشان کسی شدهاند. به دنبال تشکیل خانواده، بچه پسانداختن و جمعآوری مال دنیا هستند. میدانی اسمورودینکا، همهشان به زودی پیر میشوند، همه چیزشان شبیه آدمبزرگها میشود، اما من تا آخر همین قدری که هستم میمانم. تا آخر بچه خواهم ماند و اگر چه که یک بچهی پیر، ممکن است زشت و زننده به نظر بیاید، اما به هر حال، من درگیر ابتذال دنیای آدمبزرگها نخواهم شد. بیاینکه چیزی از دنیای آنها و دروغهایشان بدانم. کاترین میگوید هیچکس نمیتواند تو را به عنوان یک مرد» ببیند. من هرگز نخواستهام که کسی مرا به عنوان یک مرد ببیند و هرگز هم آرزو نداشتهام که مرد کسی باشم. این مسئولیت خطیر را -در همین لحظه- به دوش قدرتمندِ دیگر مردهای این کرهی خاکی وامیگذارم.
اسمورودینکا
پرندهای غمگین و کوچکم
با قلبی شکسته
و ی بزرگ
سرگردان و بیسر و ته، درست مثل این نامهها
آشفتهی سمت و سوی تو.
درباره این سایت