برشی از متن:

. پارسال پدرم یک بقالی خرید. هر چه به او گفتم آخه پسر خوب، تو بابات بقال بوده؟ ننه‌ت بقال بوده؟ کیت بقال بوده که می‌خوای بقالی بخری؟» گوش نکرد، بقالی چشم و دلش را کور کرده بود و هوش از سرش ربوده بود. برای خرید بقالی مجبور شد همه‌ی پول‌های توی قلک و زیر تشک و این‌هاش را روی هم بگذارد و همه‌ی دارایی‌هایمان از جمله آن یکی ماشین‌مان را بفروشد. در واقع ما دو بار همه‌ی زندگی‌مان را فروختیم؛ یک بار برای خرید بقالی و یک بار برای پر کردن بقالی با جنس و حالا که بنده در خدمت شما هستم، دارایی‌هایمان برابر است با منفیِ یک زندگی. یارویی که ازش بقالی را خریدیم، خیلی خوب باهامان معامله کرد و ما خیلی خوشحال بودیم که قرار است پولدار شویم لکن.»

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین جستجو ها