اسمورودینکا،

شنیدن اسمت بی‌تابم می‌کند. به ناگاه همه‌ی ذهن تصویر تو را ترسیم می‌کند. و من هر بار در برابر این تجسم بی‌تاب می‌شوم، تعادل خودم را از دست می‌دهم. دیروز بعد از خواب دوباره بدون هماهنگی قبلی به ذهنم آمدی. زنده‌تر از همیشه، تصویر ویران‌کننده‌ای بود و من دیگر تحمل این وضعیت را ندارم. کاش می‌شد این مسئله را تمامش کرد. نمی‌شود که هر بار بی‌دلیل دلم اینطور برایت پر بکشد و تا آخر روز، مبهوت خاطره‌ی خیالت باشم.

نه، باید فکری کرد.
اسمورودینکا،

آنقدر به تو فکر کرده‌ام، که می‌توان یک کتاب فقط در مورد خاطراتِ فکر کردن به تو» نوشت. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها