آقای بغلدستی می‌پرسد که چطور باید توی اینستاگرام استوری گذاشت. من کمی به صفحه‌‌ی موبایلش خیره می‌شوم و می‌گویم ببخشید تا حالا استفاده نکرده‌ام، و بلد نیستم. چپ‌چپ نگاهم می‌کند و می‌گوید که من یعنی جوان هستم و باید این چیزها را بلد باشم. و چند دقیقه بعد می‌پرسد که این باسن بزرگ چیست که من دارم و چرا یک فکری به حالش نمی‌کنم و من یعنی جوان هستم و باید بدنم اوستا باشد. چرا یک اقدامی، یک تلاشی، یک حرکتی در جهت کوچک کردن این زشتیِ بزرگ که در کنار قامت کوتاهم (154cm) بزرگتر هم می‌نماید، نمی‌کنم؟ من می‌گویم که باید زندگی را مثل طرح یک فرش دید. خطوط کج و رنگ‌هایی که به نظر ما زیبا نمی‌آیند، جزوی از یک طرح کلی هستند و ما باید آن کل را ببینیم. هر دقتی روی جزئیات به تکثر منجر می‌شود و تکثر به مقایسه می‌انجامد و قیاس به طبقه‌بندی و یعنی همین که شما بزرگ مرا زشت می‌پندارید و قد بلند این بانوی زیبا را زیبا. آقای بغلدستی که به نظر فیلسوفی ناکام است، اصلاً تحت تأثیر استدلالم قرار نمی‌گیرد و می‌گوید تا کی می‌خواهم با این حرف‌ها خودم را تسکین دهم؟ 
و شما که غریبه نیستید، این حرف‌ها هیچوقت مرا تسکین نداده‌ است. آقای بغلدستی غافل از تنش‌ها و تلاش‌های من می‌پرسد که چرا یک فکری به حال بزرگم نمی‌کنم. و البته این حرفش از روی نیک‌خواهی است اما به خاطر عدم آشنایی با ظرافت‌های بیانی و قدرت کلمات، جملاتش آزارنده و تند و تیز به نظر می‌رسند. و همه‌ی این‌ها مرا وادار می‌کند که هر چه بیشتر به تصمیم بزرگم مبنی بر خاتمه‌ دادنِ این داستان فکر کنم. تا به امروز راه‌های زیادی را امتحان کرده‌ام، تلاش اخیرم عبارت بود از دیدن زندگی به عنوان یک بازی. بازی را نباید زیاد جدی گرفت و از طرفی خیلی هم نباید بیخیال بود. برای لذت بردن از بازی زندگی باید جایی بین جدی گرفتن و بی‌خیالی مقیم شد. این انعطاف باعث می‌شود در برابر شکست‌ها دوام بیاوریم. من تلاش کردم که بزرگم را جدی نگیرم. خیلی هم تلاش کردم ولی نتوانستم. زیرا که این بخشی از من است و مستم این است که خیلی جاها خودم را هم جدی نگیرم. و من نتوانستم. پس این بازی تماماً باخت بود. فرمولِ زیاد جدی نگرفتنِ زندگی شاید برای یک زندگی عادی مفید باشد، ولی برای من که قرار است همیشه نقش بازنده را بازی کنم، نه. 
تنها راه حل باقی‌مانده، خارج شدن از بازی‌ست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها